ای سرنوشت

اگر میدانستم من را به جرم عشق به پشت میله های زندان تنهایی تبعید خواهی کرد ، هرگز چشم به روی زندگی نمیگشودم
امشب به دادگاه تنهایی خواهم رفت
قاضی سکوت برایم حکم صادر میکند مجازاتی سخت اما نه سخت تر از تنهایی، برایم حکم مرگ صادرمیکند

بغضم به عنوان آخرین دفاع نام تورامیبرد

اما افسوس که بردن نام تو جرم من را سنگینترمیکند ، ای خدا من به تومحتاج هستم
خدایا به توپناه می آورم
ازسنگهایی که شیشه قلبم رامیشکنند، از کوه های درد واندوه که برروی شانه هایم روییده
خدایا قصه این دل درمانده ام رابه که بگویم که جزغم چیزی درآن نیست

ای کاش به هنگام مرگ سراغی از دل تنهایم بگیری

امشب از این شب تاریک مجالی میخواهم، تا فقط یک بار نام تورابلند صداکنم
هیچ کس دفترچه عمر من راامضا نکرد
هیچ دستی دست تنهای من راپیدانکرد

آنقدر درحجم سنگین سکوت مرده ام
حتی سنگ هم این سکوت رامعنا نکرد